هوای تو
دنیا
السلام علیک یا صاحب الزمان
15شوال
امروز 15 شوال /وفات حضرت عبدالعظیم علیه السلام
حضرت ابوالقاسم عبدالعظیم حسنى فرزند عبدالله بن على بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب علیهم السلام در سال 252 یا 255 ه وفات یافته است.
مستدرک سفینه البحار: ج ٦، ص ٦٦
ایشان از مشاهیر علما و از ثقات و فضلاى محدثین است که در زهد و ورع زبانزد خاص و عام بوده و از امام جواد و امام هادى علیهم السلام روایت نقل کرده است.
سیل الرشاد الى اصحاب الامام الجواد علیه السلام: ص ١٥٧
کتاب خطب امیرالمؤمنین علیه السلام و کتاب الیوم و اللیلة از آثار آن بزرگوار است.
سیل الرشاد الى اصحاب الامام الجواد علیه السلام: ص ١٥٧
جلالت و عظمت شأن آن بزرگوار از عرضه عقایدش خدمت امام زمانش حضرت هادى علیه السلام و تأیید آن حضرت درباره آنها به وضوح پیداست.
ایشان به طور ناشناس وارد رى شد و از ترس بنى عباس در ساربانان در خانه یکى از شیعیان زندگى مى کرد.
سیل الرشاد الى اصحاب الامام الجواد علیه السلام: ص ١٥٧
تا هنگام وفات کسى متوجه نشد آن بزرگوار کیست، تا اینکه بعد از وفات خواستند آن بزرگوار را غسل دهند نوشته اى در لباس او یافتند که نسب شریف خود را در آن نوشته بود. مرقد مطهرش در شهر رى مشهور است.
پدر آن حضرت عبدالله مشهور به “عبدالله قافه” است. “قافه” نام مکانى بود که جناب عبدالله از طرف پدر بزرگش جناب حسن بن زید حاکم آنجا بود.
همسر حضرت عبدالعظیم، خدیجه دختر قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب علیهم السلام است.
ریاحین الشریعه: ج ٤، ص ١٩٧
بعضى امامزاده قاسم شمال تهران را پدر خدیجه همسر حضرت عبد العظیم مى دانند.
ریاحین الشریعه: ج ٤، ص ١٩٧، ج ٥، ص ١٠٦
دختر آن حضرت سلمى است که حضرت عبدالعظیم علیه السلام او را به عقد محمد بن ابراهیم بن ابراهیم بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب علیهم السلام در آورده و ثمره این ازدواج سه پسر به نام هاى عبدالله و حسن و احمد بود.
ریاحین الشریعه: ج ٤، ص 332
میترسم
??شعری از مقام معظم رهبری خطاب به حضرت ولی عصر(عج) ??
من از اشکی که میریزد ز چشم یار میترسم
از آن روزی که مولایم شود بیمار میترسم!
همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس
من از خوابیدن مهدی درون غار میترسم!
رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم و فرزند
من از گرداندن یوسف سر بازار میترسم!
همه گویند این جمعه بیا اما درنگی کن
از اینکه باز عاشورا شود تکرار میترسم!
سحر شد آمده خورشید اما آسمان ابریست
من از بی مهری این ابرهای تار میترسم!
تمام عمر خود را نوکر این خاندان خواندم
از آن روزی که این منصب کنم انکار میترسم!
طبیبم داده پیغامم بیا دارویت آماده است
از آن شرمی که دارم از رخ عطار میترسم!
شنیدم روز وشب از دیده ات خون جگر ریزد
من از بیماری آن دیده خونبار میترسم!
به وقت ترس و تنهایی،تو هستی تکیه گاه من
مرا تنها میان قبر خود نگذار، میترسم!
دلت بشکسته از من،لکن ای دلدار رحمی کن
که از نفرین و عاق والدین بسیار میترسم!
هزاران بار من رفتم،ولی شرمنده برگشتم
ز هجرانت نترسیدم ولی این بار میترسم!
عاشقونه
میگفت:
دیدی گاهی نصفه شب
یهو ناخواسته از خواب میپَّری؟
میدونی چرا؟!
میگفت؛ اونموقع دلِ خدا برات تنگ شده!
یعنی اونموقعی که همه خوابیدن،
بیدارت کرده
که باهاش حرف بزنی
که بگی الهی
که بگه عبدی . . .
یه عاشقونه، بین خودت و خدات (:
برای همین، اگر از این به بعد نیمه های شب یهو بیدار شدیم، پاشیم یه دو رکعت نماز بخونیم یا یه مناجات انتخاب کنیم و معنیش رو بخونیم، اگر نماز شب باشه که خیلی هم عاالی! قطعاً خیلی با ارزش و دلچسبه، سعادت پیدا کنیم …
گلهای کاکتوس
15خرداد
ثانیه ها
حرف حساب خروس
به دوستی گفتم:
چرا دیگر خروستان نمیخواند؟
گفت: همسایهها شاکی بودند که صبحها ما را از خواب خوش بیدار میکند، ما هم سرش را بُریدیم.
آنجا بود که فهمیدم هر کس مردم را بیدار کند سرش را خواهند بُرید.
در دنیایی که همه از مرغ تعریف میکنند نامی ازخروس نیست، زیرا همه بهفکر سیر شدن هستند، نه بفکر بیدار شدن…!
از خاطرات دکتر شریعتی
خدایا
دعای فرج
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعا،کبوترعشق است وبال وپردارد
دعای منتظران درعصرغیبت
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِف نَبِیَّکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینى
❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
?دعای فرج?
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْکَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکى ، وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِی
الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی
فَاِنَّکُما کافِیانِ ، وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ ؛
یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرینَ.
انسانیت
استادی با شاگردش از باغى میگذشت …
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان میکنم این کفشهای کارگرى است که در این باغ کار میکند . بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم …!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم؛ بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین!
مقدارى پول درون آن قرار بده …
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را دید.
با گریه فریاد زد : خدایا شکرت !
خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى ….
میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد آنها باز گردم و همینطور اشک میریخت….
استاد به شاگردش گفت: همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى نه بستانی…..
+ در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید.
+ در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید.
+ در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید.
+ در برابر کسی که نداره ، از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد،
مگر به ” فهم و شعور ”
مگر به ” درک و ادب “
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !
این قدرت تو نیست،
این ” انسانیت ” است!
❤️ ❤️
باران من
باران می بارد…
و من دلتنگ تر میشوم…
چتر را بر سر گرفته وساعت هاست
به انتظارت نشسته ام…
ثانیه ها،دقیقه ها،ساعت ها سپری شدند
تو چرا هنوز از کوچه ی ما عبور نکرده ای؟
باران شدت گرفت…
چترم را محکم تر گرفتم…
باد می آید…
باد صورتم را نوازش کنان به خود جلب کرده مرا…
ناگهان باران بند می آید
من تازه فهمیدم تو همان بارانِ دلتنگی بودی که می باریدی…
تو در کنارم بودی و دنبالت می گشتم بارانِ من…
چتر و باد بهانه ای بود تا تو را فراموش کنم…
ببار بارانِ من…
دلتنگتم بارانِ من…