اللهم عجل لولیک الفرج
شب غدیر مبارک
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
******
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
******
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
******
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
******
خواهم که پیش میرمت ای بیوفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت
******
صد جوی آب بستهام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
******
خونم بریخت وز غم عشقم خلاص داد
منت پذیر غمزه خنجر گذارمت
******
میگریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
******
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
******
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله میکنی و فرو میگذارمت
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
اول ذیحجه
یا امام جواد علیه السلام
💠موعظهي امام جواد (علیه السلام) به رعايت حفظ باطن
ايّام منسوب به حضرت امام جواد (علیه السلام) است ، چند جمله موعظهاي از آن حضرت بشنويم :
(قالَ رَجُلٌ لِلْجَوادِ (علیه السلام) اَوْصِنِي)؛
مردي از آن حضرت تقاضاي موعظه كرد.امام (علیه السلام) فرمود:
(اَوَ تَقْبَلُ)؛
«آيا آمادهي پذيرش هستي.[يا فقط من بگويم و تو بشنوي]».
اگر مي پذيري و در مقام عمل به آن تحققّ مي بخشي، بگويم وگرنه كه تضييع وقت است و آن هم كار صحيحي نيست!
مرد گفت : بله،آمادهام بپذيرم و عمل كنم.امام (علیه السلام) فرمود :
(تَوَسَّدِ الصَّبْرَ وَ اعْتَنِقِ الْفَقْرَ وَ ارْفِضِ الشَّهَواتِ وَ خالِفِ الْهَوي وَ اعْلَمْ اَنَّكَ لَنْ تَخْلُوَ مِنْ عَيْنِ اللهِ فَانْظُرْ كَيْفَ تَكوُنُ)؛[۱]
صبر را وَسادهي خود قرار بده. وَساده يعني بالش.انسان سر به بالش نهاده خواب آرامي دارد.آدم صبور و پر تحمّل كه در مصيبتها و دشواريهاي زندگي از كوره در نمي رود و هنگام پيش آمدن صحنهي گناه خويشتن داري از خود نشان مي دهد و در انجام واجبات از عبادات مالي و بدني از هر گونه استنكاف مي پرهيزد،طبيعي است كه آرامش خاصّي در زندگي ايماني خود خواهد داشت.
🔸ديگر اينكه با زهد و بي رغبتي به دنيا ملازم باش و پا روي شهوات بي قيد و بند خود بگذار و با هواي نفس خود به مخالفت برخيز و بدان كه از چشم و ديد خدا پنهان نمي باشي.آنگاه بنگر كه چگونه هستي و در مرئيََ و منظر خدا چگونه عمل مي كني؟!
(لا تَكُنْ وَلِيّاً للهِ فِي الْعَلانِيَةِ عَدُوًّا لَهُ فِي السِّرِّ)؛[۲]
«طوري نباش كه ميان مردم از اولياي خدا حساب بشوي و در نهان از دشمنان خدا باشي.در خلوت اصلاً اعتنا به خدا نكني».
گناهان را مرتكب مي شوي و واجبات را ترك مي كني.امّا ميان مردم كه ميآيي قِدّيس و وليّي از اولياي خدا شمرده مي شوي! مواظب باش! اينگونه نباشي.از خدا خجالت بكش.در خلوت دشمن خدا بودن و در جلوت وليّ خدا به حساب آمدن، خيانت بزرگ و حماقت و سفاهت است.ديد مردم را به حساب آوردن و ديد خدا را زير پا نهادن آيا ظلم فاحش نيست؟! آري:
{…إنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ}؛[۳]
چه كساني كتاب خدا را پشت سر خود مي اندازند؟!
در جملهي ديگر فرمود : مردمي هستند كه كتاب خدا را پشت سرشان مي اندازند.خود قرآن مي فرمايد:
(…فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ…)؛[۴]
نَبذْيعني : چيزي را با بي رغبتي به دور انداختن آن هم به پشت سر كه نهايت بي اعتنايي را نشان مي دهد.آنگاه امام (علیه السلام) مي فرمايد : اينان چه كساني هستند؟
(وَ كانَ مِنْ نَبْذِهِم الْكِتابَ اَنْ اَقامُوا حُرُوفَهُ وَ حَرِّفوُا حُدُودَهُ)؛[۵]
«از مصاديق نبذ كتاب اين است كه به حروف آن خوب رسيدگي مي كنند[و مي كوشند الفاظ آن را خوب ادا كنند و خوب بخوانند] امّا حدود آن را مورد بي اعتنايي قرار مي دهند و احكام آن را ناديده مي گيرند»!!
⁉️در كشيدن مدّ (ولا الضّالّين) وسواس دارند امّا در معاملات رَبوي بدون هرگونه وسواس اقدام مي كنند!! اينها از گروه نابذين كتابند كه كتاب خدا را با بي اعتنايي پشت سرشان مي افكنند و در عين حال قرآن در بغلشان هست و آن را مي بوسند و روي سر مي گذارند و جلسات آموزش قرآن تشكيل مي دهند يكي قاري خوب،يكي معلّم خوب و يكي مفسّر خوب.امّا چه فايده كه حدود آن را رعايت نمي كنند و وقعي براي دستوراتش قائل نمي شوند!
در ادامهي كلام فرمودند:
(وَ الْجُهّالُ يُعْجِبُهُمْ حِفْظُهُمْ لِلرِّوايَةِ)
«مردم نادان از اين خوشحالند كه مي توانند آيه و حديث را حفظ كنند و براي مردم بخوانند»!
(وَ الْعُلَماءُ يَحْزُنُهُم تَرْكُهُمْ لِلْرِّعايَةِ)؛[۶]
«و عالمان از اينكه رعايت احكام خدا را نكردهاند در حزن و اندوه هستند و دلخوشي از حفظ و روايت آن ندارند».
عالمان واقعي نيز همانانند كه قرآن فرموده است:
(…إنَّما يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ…)؛[7]
«…آن دسته از بندگان خدا كه ترس و خشيت از خدا در جانشان نشسته [و عليالدّوام در حال مراقبت هستند و خدا را حاضر و ناظر بر افكار و اعمال خود مي دانند].آنها علما[ي از منظر خدا]يند…».
اَللّهُمَّ عَجِّلْ فَرَجَ مَوْلانا صاحِبِ الْزَّمانِ وَاَظْهِرْ بِهِ دينَكَ وَ اَحْيِ بِهِ سُنَّةَ نَبيِّكْ وَ اجْعَلْنا مِنْ اَعوانِهِ وَ اَنْصارِهِ وَ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لِظُهُورِهِ
[۱]ـ بحارالانوار،جلد۷۸،صفحهي۳۵۸ .
[۲]ـ همان،صفحهي۳۶۵.
[۳]ـ سورهي لقمان،آيهي۱۳.
[۴]ـ سورهي آلعمران،آيهي۱۸۷.
[۵]ـ بحارالانوار،جلد۷۸،صفحهي۳۵۹.
[۶]ـ بحارالانوار،جلد۷۸،صفحهي۳۵۹.
[۷]ـ سورهي فاطر،آيهي۲۸.
————————-
📚صفیر هدایت شماره ۲۱ ؛ سلسله مباحث تفسیری حضرت آیت الله سید محمد ضیاءآبادی (ره) ؛ تفسیر سوره هود
گل نسرین من
عینالی تبریز8خرداد
ضامن آهو
٭اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلي عَلِيِّ بنِ مُوسيَ الرِّضَا الْمُرْتَضي
اَلْاِمامِ التَّقِيِِّ النَّقيِّ٬وَحُجَََّتِكَ عَلي مَنْ فَوْقَ الْارْضِِ
وَمَنْ تَحْٺَ الثَّري٬ اَلصِّدّيقِ الشَّهيدِ٬ صَلاةً كَثيرَةً
تامَّةً زَاكِيَةً، مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَراَدِفَةً، كَاَفْضَلِ
ماصَلَّيْتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اَوْلِيآئِكِ*
خدایا درود فرست بر علی بن موسی الرضا(علیه السلام)
امام پسندیده با تقوای پاک وحجت تو برهرکه روی زمین
و هرکه در زیر زمین است. آن راستگوی شهید درودی بسیار،
کامل و پاک وپیوسته و پی در پی و دنبال هم .مانند برترین
درودی که بر یکی از اولیائت فرستادي
اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم
:)
امروز
سنگریزه
علامه جعفری رحمه الله علیه می گوید: آیة اللّه العظمی خوئی رحمه الله علیه به من گفت: «تا مدت ها مرحوم میرزای نایینی به خواب کسی نیامده بود. شاگردی داشت که از اهالی گلپایگان بود. ایشان (مرحوم نایینی) با اینکه خیلی کم به کسی اجازه اجتهاد می داد و در اجازه دادن خیلی ممسک بود، به این طلبه اجازه اجتهاد داده بود. پس از گذشت مدت زیادی از ارتحالشان، به خواب این طلبه آمد. آن طلبه از مرحوم نایینی چنین پرسیده بود که می دانم که الفاظ نمی توانند بیانگر وقایع آن جهان باشند، ولی به هر حال بفرمایید در آن عالم چه خبر است؟ میرزا جواب داده بود:
کس نمی داند در این بحر عمیق
سنگریزه قرب دارد یا عقیق
مرحوم خویی به من فرمود که نمی دانم این شعر از کیست؟ من هم آن وقت نمی دانستم، ولی بعدها این شعر را در منطق الطیر عطار دیدم.»
آمین
شیر بی دم و بی یال مولوی
این حِکایَت بِشْنو از صاحِبْ بَیان
در طَریق و عادتِ قَزوینیان
بر تَن و دست و کَتِفها بیگَزَند
از سَرِ سوزن کَبودیها زَنَند
سویِ دَلّاکی بِشُد قزوینییی
که کَبودم زَن، بِکُن شیرینییی
گفت چه صورت زَنَم ای پَهْلَوان
گفت بَر زَن صورتِ شیرِ ژیان
طالِعَم شیر است، نَقْشِ شیر زَن
جَهْد کُن، رَنگِ کَبودی سیر زَن
گفت بر چه موضِعاَت صورت زَنَم؟
گفت بر شانهگَهَم زن آن رَقَم
چون که او سوزن فُرو بُردن گرفت
دَردِ آن در شانهگَهْ مَسْکَن گرفت
پَهْلَوان در ناله آمد کِی سَنی
مَر مرا کُشتی، چه صورت میزَنی؟
گفت آخِر شیر فَرمودی مرا
گفت از چه عُضو کردی اِبْتِدا؟
گفت از دُمگاهْ آغازیدهام
گفت دُم بُگْذار ای دو دیدهام
از دُم و دُمگاهِ شیرم دَم گرفت
دُمگَهِ او دَمگَهَم مُحکَم گرفت
شیرِ بیدُم باش گو، ای شیرساز
که دِلَم سُستی گرفت از زَخمِ گاز
جانِب دیگر گرفت آن شَخصْ زَخْم
بیمُحابا و مُواساییّ و رَحْم
بانگ کرد او کین چه اندام است ازو؟
گفت این گوش است ای مَردِ نِکو
گفت تا گوشش نباشد ای حَکیم
گوش را بُگْذار و کوتَهْ کُن گِلیم
جانِبِ دیگر خَلِش آغاز کرد
بازْ قزوینی فَغان را ساز کرد
کین سِوُم جانِب چه اندام است نیز؟
گفت این است اِشْکَمِ شیر ای عزیز
گفت تا اِشْکَم نباشد شیر را
گشت اَفْزون دَرد، کَم زن زَخْم ها
خیره شُد دَلّاک و پَسْ حیران بِمانْد
تا به دیر اَنْگُشت در دَندان بِمانْد
بر زمین زَد سوزن از خشمْ اوسْتاد
گفت در عالَم کسی را این فُتاد؟
شیرِ بیدُمّ و سَر و اشْکَم کِه دید؟
اینچُنین شیری خدا خود نافَرید
ای برادر صَبر کُن بر دَردِ نیش
تا رَهی از نیشِ نَفْسِ گَبْرِ خویش
کان گروهی که رَهیدَند از وجود
چَرخ و مِهْر و ماهَشان آرَد سُجود
هرکِه مُرد اَنْدر تَنِ او نَفْسِ گَبْر
مَر وِرا فَرمان بَرَد خورشید و ابر
چون دِلَش آموخت شمعْ اَفْروختن
آفتابْ او را نَیارَد سوختن
گفت حَق در آفتابِ مُنْتَجِم
ذِکْرِ تَزّاوَرْ کَذی عَنْ کَهْفِهِم
خارْ جُمله لُطْفْ چون گُل میشود
پیشِ جُزوی کو سویِ کُل میرَوَد
چیست تَعْظیمِ خدا اَفْراشتن؟
خویشتن را خوار و خاکی داشتن
چیست توحیدِ خدا آموختن؟
خویشتن را پیشِ واحِد سوختن
گَر هَمی خواهی که بِفْروزی چو روز
هَستیِ هَمچون شبِ خود را بِسوز
هستیاَت در هستِ آن هستینَواز
هَمچو مِس در کیمیا اَنْدر گُداز
در من و ما سخت کَردَسْتی دو دست
هست این جُمله خَرابی از دو هست
شرح_مثنوی
داستانهای_مثنوی_مولانا
شیر بی سَر و دُم
در شهر قزوین مردم عادت داشتند که با سوزن بر پشت و بازو و دست خود نقش هایی را رسم کنند، یا نامی بنویسند، یا شکل انسان و حیوانی بکشند. کسانی که در این کار مهارت داشتند (دلاک) نامیده می شدند. دلاک، مُرَکب را با سوزن در زیر پوست بدن وارد می کرد و تصویری می کشید که همیشه روی تَن می ماند. روزی یک پهلوان پیش دلاک رفت و گفت بر شانه ام عکس یک شیر را رسم کن. پهلوان روی زمین دراز کشید و دلاک سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن کرد.
اولین سوزن را که در شانۀ پهلوان فرو کرد. پهلوان از درد داد کشید و گفت: آی! مرا کُشتی. دلاک گفت: خودت خواسته ای، باید تحمل کنی، پهلوان پرسید: چه تصویری نقش می کنی؟ دلاک گفت: تو خودت خواستی که نقش شیر رسم کنم.
پهلوان گفت از کدام اندام شیر آغاز کردی؟ دلاک گفت: از دُم شیر. پهلوان گفت: نَفَسم از درد بند آمد. دُم لازم نیست.
دلاک دوباره سوزن را فرو برد، پهلوان فریاد زد، کدام اندام را میکشی؟ دلاک گفت: این گوش شیر است. پهلوان گفت: این شیر گوش لازم ندارد. عضو دیگری را نقش بزن. باز دلاک سوزن در شانۀ پهلوان فرو کرد، پهلوان فغان برآورد و گفت: این کدام عضو شیر است؟ دلاک گفت: شکم شیر است. پهلوان گفت: این شیر سیر است. عکس شیر همیشه سیر است. شکم لازم ندارد. دلاک عصبانی شد و سوزن را بر زمین زد و گفت: در کجای جهان کسی شیرِ بی سر و دُم و شکم دیده؟ خدا هرگز چنین شیری نیافریده است
به هر حال مولانا در این داستان می خواهد بگوید هر که خواهان همراهی با انبیاء و اولیاء بزرگوار است و می خواهد به مدارج بالای روحانی و معانی بالای اخلاقی برسد ، باید بر سوزش و درد ریاضت ، صابر باشد و از حرمان نَفسِ امّاره نهراسد .
اللهم عجل لولیک الفرج
جمکران4
:)
«شمس لنگرودی»شعری درباره برف در میان سرودههایش دارد که با حال و هوی این روزهای متناسب است.
جز روزگار من همه چیز را سفید کرده برف…
تو مثل منی برف
راه میروی و آب میشوی.
تو مثل منی برف
آتش را روشن میکنی
تا در هرمش بمیری
یاسهای تابستانی ادای تو را در میآورند
پروانهها که تو را ندیدند
عاشق او میشوند
نکند سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف
کاش میتوانستی تابستانها بباری
تا با تنپوشی از برف
برابر خورشید عشوهها میکردیم
به شادی مردم اعتماد مکن برف
تا میباری نعمتی.
چون بنشینی به لعنتشان دچاری.
چیزی در سکوت مینویسی
همهمان را گرفتار حکمت خود میکنی
ما که سفیدخوانیهای تو را خوب میشناسیم.
تو چقدر سادهئی که بر همه یکسان میباری
تو چقدر سادهئی که سرنوشت بهار را روی درختها
مینویسی
که شتکها هم میخوانند.
آخر ببین چه جهان بدی شد
آفتاب را
داور تو قرار دادهاند
و تو با پائی لرزان به زمین مینشینی
پیداست که میشکنی برف.
تا قَدرت را بدانند
با سنگریزه و خرده شیشه فرود آ
فکر میکنم سرنوشت مرا جائی دیدهئی برف.
آب شو
آب شو! موسیقی منجمد!
و بیا و ببین
رنج را تو کشیدی
به نام بهار
تمام میشود