باران من
05 خرداد 1399 توسط N
باران می بارد…
و من دلتنگ تر میشوم…
چتر را بر سر گرفته وساعت هاست
به انتظارت نشسته ام…
ثانیه ها،دقیقه ها،ساعت ها سپری شدند
تو چرا هنوز از کوچه ی ما عبور نکرده ای؟
باران شدت گرفت…
چترم را محکم تر گرفتم…
باد می آید…
باد صورتم را نوازش کنان به خود جلب کرده مرا…
ناگهان باران بند می آید
من تازه فهمیدم تو همان بارانِ دلتنگی بودی که می باریدی…
تو در کنارم بودی و دنبالت می گشتم بارانِ من…
چتر و باد بهانه ای بود تا تو را فراموش کنم…
ببار بارانِ من…
دلتنگتم بارانِ من…